خاطره يازدهمين سحري ماه رمضان
سلام بر پارميس بابا سلام بر كوچولوي نازنين من سلام ر همه زندگي من دختر خوشگلم شب كه از مغازه به خونه رسيدم مامان داشت سحري درست مي كرد و تو در خواب نازي خوابيده بودي... مسابقه فوتبال بين برزيل و آلمان را داشتم نگاه ميكردم كه تو از خواب بيدار شدي و هر چه كرديم ديگه به خواب نرفتي ساعت 2 نصفه شب رفتيم باهم سحري خورديم و تو چنان داشتي ميخوردي كه انگار چند روز بود كه غذا نخورده بودي... خلاصه سحري رو با هم خورديم و حالا وقت خواب بود بايد ميخوابيديم كه هر چه كرديم نخوابيدي ...داشتي برا خودت آواز ميخوندي كالسكه ميروندي توپ بازي ميكردي مامان رو بوس ميكردي كلي شلوغ كاري كردي تا بعد از يك ساعت بازي و شلوغ كاري خودت اومدي سر جات گرفتي خوابيد...
نویسنده :
مامان و بابا
14:32